دکلمهی «پشت دریاها» با صدای خسرو شکیبایی
روزی که دانش لب آب زندگی می کرد
انسان در تنبلی لطیف یک مرتع
با فلسفه های لاجوردی خوش بود
در سمت پرنده فکر می کرد
با نبض درخت او می زد
مغلوب شرایط شقایق بود
مفهوم درشت شط در قعر کلام او تلاطم داشت
انسان در متن عناصر می خوابید
نزدیک طلوع ترس بیدار می شد
اما گاهی آواز غریب رشد در مفصل ترد لذت می پیچید
زانوی عروج خاکی می شد
آن وقت انگشت تکامل
در هندسه دقیق اندوه تنها می ماند
قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاك غریب
كه در آن هیچكسی نیست كه در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار كند.
قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید،
همچنان خواهم راند.
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا-پریانی كه سر از خاك به در میآرند
و در آن تابش تنهایی ماهیگیران
میفشانند فسون از سر گیسوهاشان.
همچنان خواهم راند.
همچنان خواهم خواند:
"دور باید شد، دور."
مرد آن شهر اساطیر نداشت.
زن آن شهر به سرشاری یك خوشه انگور نبود.
هیچ آیینه تالاری، سرخوشیها را تكرار نكرد.
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود.
دور باید شد، دور.
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجرههاست."
همچنان خواهم خواند.
همچنان خواهم راند.
پشت دریاها شهریست
كه در آن پنجرهها رو به تجلی باز است.
بامها جای كبوترهایی است كه به فواره هوش بشری مینگرند.
دست هر كودك ده ساله شهر، خانه معرفتی است.
مردم شهر به یك چینه چنان مینگرند
كه به یك شعله، به یك خواب لطیف.
خاك، موسیقی احساس تو را میشنود
و صدای پر مرغان اساطیر میآید در باد.
پشت دریاها شهریست
كه در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشنیاند.
پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت.
شاعر: سهراب سپهری
دکلمه: خسرو شکیبایی
طیبه
1396/09/27
عالی بود....عالییییییی...
من کلاعاشقه شعرهای سهرابم مخصوصاباصدای استادخسروشکیبایی