زیبای زشتِ من ، در آیین خشتِ من
در وارونگی نهان ، پنهان گشته عشقِ من
هی گفتم برو نمان ، رفتی ماندنِ مرا
کج فهمیده بود شعر آواز خواندنِ مرا
من خود جاهلم به اینکه چیست خواسته یِ دلم
در سردرگُمی مرا حیران کرده ای ولم
دارد چین میخورد کم کم پیشانی ام
من هی مینویسمت تو هی میخوانی ام
آسمون ببارش که ، اسمِ حالِ من عشقه
عاشقم نبود توو فال ، اسممو نمینوشت که
آسمون ببارش که ، اسمِ حالِ من عشقه
عاشقم نبود توو فال ، اسممو نمینوشت که
پرت و پلا نوشتنم بلکه این سکوتو بشکنم
میخوام صدای خندتو با همه گوشا بشنوم
اشاره کن صدا بزن ، درد و دلاتو ساز کن
اتاقِ تاریکِ منو ، پنجره هاشو باز کن
بزن به بیخیالی و ، سر به سرم بذار باز
بگو ولت نمیکنم، پاشنه درو درار باز
باز میخوام که جونِ من بشه ، قسمِ حرفِ راستت
انقده عاشقم بشی ، که قلبِ دنیا وایسته
آسمون ببارش که ، اسمِ حالِ من عشقه
عاشقم نبود توو فال ، اسممو نمینوشت که
آسمون ببارش که ، اسمِ حالِ من عشقه
عاشقم نبود توو فال ، اسممو نمینوشت که
آسمون ببارش که ، اسمِ حالِ من عشقه
عاشقم نبود توو فال ، اسممو نمینوشت که
آسمون ببارش که ، اسمِ حالِ من عشقه
عاشقم نبود توو فال ، اسممو نمینوشت که
آسمون ببارش که …
عاشقم نبود توو فال ، اسممو نمینوشت که
این بار که برگشتی ، بازم خدا رو شکر
با هم دوتا فیلمو ، توو سینما دیدیم
با هم دو تا کافه ، با هم غذا پختیم
گفتم دوست دارم ، گفتم تو هم گفتی
ترکم که میشِستی ، رو زینِ موتور توو شهر
هی زمزمه میکردی ، با عشق درِ گوشم
انگار میدونستیم ، از هم جدا میشیم
از وصلت ناممکن ، من آب و تو آتیشی
اما دلم برات تنگ میشه ، نشد بمونم پیشت
هوا که بارون میشد ، بخار نشست رو شیشه
اول اسممونو ، روی بخارا حک کن
میگن که بی تو شادم ، به گفته هاشون شک کن
چون دلم برات تنگ میشه ، نشد بمونم پیشت
هوا که بارون میشد ، بخار نشست رو شیشه
اول اسممونو ، روی بخارا حک کن
میگن که بی تو شادم ، به گفته هاشون شک کن
چون دلم برات تنگ میشه
من به زندگیِ بعد از مرگ هم معتقدم
چون که بعد از تو من مُردم و بازم زیستم
نبودنت را فهمیدم ، نبودنت
اما نبودنت بسیار شبیه به بودن است
دلتنگِ تو میشم شبا ، وقتی که تاریکه هوا
وقتی سکوتِ ممتده ، بسیار حالِ من بده
دلتنگِ اون حسم چرا ، تکرار نمیشه بعدِ تو
سخت بود اما من شدم ، با جیبِ خالی مردِ تو
حال و هوایِ اون روزا ، دنیای کوچیک توو سرم
کی فکرشو میکرد یه روز ، دنیا خراب شه رو سرم
چون دلم برات تنگ میشه ، نشد بمونم پیشت
هوا که بارون میشد ، بخار نشست رو شیشه
اول اسممونو ، روی بخارا حک کن
میگن که بی تو شادم ، به گفته هاشون شک کن
چون دلم برات تنگ ، میشه
تمام گفتنی هایم بماند به یادت
در دل من غم بماند
من و تنهایی و شب های یلدا
بماند تا من تنها بمانم
گمانم کار ما میلنگد اینجا
که گاو نر نمیدوشند بماند
و فریاد نگاهم آن چنان بود
که لب ها بسته میمانند بماند
الهی قصه ی دعوت بماند من و ... بماند
من و یاد تو ...
من آنم که پر طاووس میخواست
ولی خب جور هندوستان بماند
و یک دیگی به آن دیگر سیاهی
ولی غافل که هر دو شان بماند
نمیشد گنج میسر رنج میخواست
چطور بی رنج میسر بود بماند
کمک کن خالق شعرم کمک کن
نیوفتد از قلم چیزی بماند
گرفت از خود دلم تنگ است ندانم
ولی تو خوب میدانی بماند
مرا جرمی به سویت میکشاند
چرا قاضی مرا محکوم بماند من و یاد تو