من آسان دلبسته شدم افتادم در دام خودم
بشکن دل مرا که ز دل گلایه دارم
پی هر بهانه ای برود نمیگذارم
یادت باشد از آنِ تو بود این دل که شکست آه از عشق
یادم باشد دلتنگی تو تقدیر من است آه از عشق
آه از عشق و غم زیبایش آتش آتش همه دریایش
عاشق ماند و دل تنهایش
آه از عشق و غم زیبایش آتش آتش همه دریایش
عاشق ماند و دل تنهایش
هیجان تو جان سخن نگران تو هر رگ من
من و دل که تپد به خاطر تو
بنگر که رسیده کنون به دوراهی عقل و جنون
به کجا برود مسافر تو
تو و رفتن و بی خبری من و ماندن و در به دری
من و بهت شب و سکوت باران
تو و این همه سر نزدن من و این همه خیره شدن
به عبور غمت از این خیابان
آه از عشق و غم زیبایش آتش آتش همه دریایش
عاشق ماند و دل تنهایش
آه از عشق و غم زیبایش آتش آتش همه دریایش
عاشق ماند و دل تنهایش
من از آن چشم ترت میترسم
از سر پر خطرت میترسم
گفتی از عاقبت عشق نترس
از دل بی خبرت میترسم
هم از آن خنده بی احساست
هم از این چشم ترت میترسم
عمر من میگذرد پی در پی
آه من از گذرت میترسم
آه من از گذرت میترسم
گرچه فریاد مرا میبینی
من از آن گوش کرت میترسم
چشم در چشم منی و من از
چشم آشوبگرت میترسم
فکر رفتن به سرت نیست ولی
از خیال سفرت میترسم
بارها داد کشیدم سر خود
که چه از بال و پرت میترسم
هم از آن خنده بی احساست
هم از این چشم ترت میترسم
عمر من میگذرد پی در پی
آه من از گذرت میترسم
آه من از گذرت میترسم
تنها میمانم میدانم می آیی
با تو آرامم بی ترس از تنهایی
تنها میمانم عاشق تر زخمی تر
آرام چون آتش در زیر خاکستر
برگرد و بیا دلتنگ دیدارم بغض شب تارم
من هرچه دارم از تو دارم...
برگرد و بیا آشفته مگذارم دوری و بی تو بی قرارم
تویی تویی دنیای من آرامش شب های من
دلم شکست خدای من
تو باورم کن، باورم کن...
آشفته ام آشفته ام زخم از برادر دیده ام
آشفته ام آشفته چون از ناکسان رنجیده ام
از ناکسان رنجیده ام...
برگرد و بیا دلتنگ دیدارم بغض شب تارم
من هرچه دارم از تو دارم...
برگرد و بیا آشفته مگذارم دوری و بی تو بی قرارم
تویی تویی دنیای من آرامش شبها من
دلم شکست خدای من
تو باورم کن، باورم کن...
در خودم گم شده بودم تو صدایم کردی
عاشقم کردی و کُشتی و رهایم کردی
عشق پیش از تو فقط دلهره ای زیبا بود
حس بیداری اگر بود ولی رویا بود
در هوای تو نفس تنگ شود باکی نیست
آسمان گر چه زمین گیر شود خاکی نیست
زهر در جام بریزی به عطش مینوشم
جامه ای را که به آتش بکشی میپوشم
آنکه در راه تو رفته است کجا برگشته
عاشقی کرده اگر با تو چرا برگشته
چشم تو باده ترین جام حلالیست که هست
در مقامی که همان حال محالیست که هست
پر من سوخت کنار تو و پرواز شدم
عجز بودم تو مرا کُشتی و اعجاز شدم
گفتنی نیست فنایی که سرآغاز بقاست
دیدنی هست بقایی که سرانجام فناست
نه آروم میشم از گریه
نه یادت میره از یادم
نمیدونم به این دنیا تقاص چی رو پس دادم
بگو پشت کدوم ابری که شب سر در گریبونه
که روز از ترس تنهایی پناه سایه میمونه
تنهام رفتی و بی تو موجی سرگردانم
دریایم باش
دنیا بی تو بی معناست
آخر کجا ماندی
برگردی کاش
بی تو دریا پیش چشمانم مثل رودی جامانده از دریاست
ای تو تنها آرزوی من وقتی با من باشی دنیا زیباست...
ای جان و ای جانان من
ای عشق جاویدان من
نامت طنین انداز شد
ایران من ایران من
تاریخ از روز ازل
شعری که می خواند تویی
آن سوی برد و باخت ها
نامی که می ماند تویی
ایران با تو هم پیمان شدن زیباست
عشق تو در سینه پابرجاست
با تو فردا شکل یک رویاست
ایران ای صدای سرخ آزادی
عاشقی را یاد ما دادی
با تو هستم در غم و شادی
باید که در هیاهو گل کرد چون سیاوش
ققنوس می توان شد در شعله های آتش
در پیچ و تاب طوفان، دریای سربلندیم
از موج ها بپرسید با صخره چند چندیم
بعد از هزار و یک شب با همتی دوباره
در صحنه می درخشیم با یازده ستاره
تو آرام جان هر نفس با منی
در این سوگ هجران و درد فراق
در این حس زخم خورده ملتهب
در آغوش بیرحم یک اتفاق
به عشق تو از عمق شب رد شدم
از این زجر و اندوه عاشق کشی
چه طوفانی از عشق بر پا شده
تو در باور من نفس میکشی
تو در اوج دلواپسی گم شدی
به عطر حضور تو پیدا شدم
به طنازی خاک و یک خاطره
چه سرگشته و زار و شیدا شدم
به عشق تو از عمق شب رد شدم
از این زجر و اندوه عاشق کشی
چه طوفانی از عشق بر پا شده
تو در باور من نفس میکشی
تو در باور من نفس میکشی
تو ای بهت تاریخ ایران زمین که عاشق کشی حق نبود این چنین
تو سردار جان بر کف خاک من تب بغض حسرت کشان در کمین
ابهت صلابت ردای تو بود که مشروطه خواهی صدای تو بود
همیشه که مگر آخر قصه نیست که ایستاده مردن بقای تو بود
تو سردار قلب اسیران شدی تو سوز نفسهای ایران شدی
چه کردی تو با غیرت خون خود تو جان دادی و جان جانان شدی
تو سوز نفسهای ایران شدی …
که تاریخ ایران صدا میکند چه خاکی پر از شور دلدادگان
ورق میخورد هم چنان این کتاب به دستان پرمهر این عاشقان
به این خاک اسطوره خیزم قسم که مام وطن در عزای تو بود
اگر عشق در تیررس دشمن است بدان نام جاوید سزای تو بود
تو سردار قلب اسیران شدی تو سوز نفسهای ایران شدی
چه کردی تو با قیمت خون خود تو جان دادی و جان جانان شدی
تو سوز نفسهای ایران شدی …
من به دستان سرد و خالی تو
من به فهمیدن تو محتاجم
من به احساس خوب بودن تو
من به خندیدن تو محتاجم
فرصتی داده ای کسی باشم
من نبخشیده ام تو بخشیدی
ظاهر ماه روشن است اما
ماه اگر میشوم تو خورشیدی
دست تو امتداد معجزست
رو به تو میروم به سمت خودم
در همین جاده عشق را فهمیدم
در همین جاده عاشق تو شدم
من به دستان سرد و خالی تو
من به فهمیدن تو محتاجم
من به احساس خوب بودن تو
من به خندیدن تو محتاجم
هر که باشی و هرکسی باشم
مرز بین من و تو باریک است
ما همیشه به عشق مدیونیم
بی من و تو بهشت تاریک است
من به دستان سرد و خالی تو
من به فهمیدن تو محتاجم
من به احساس خوب بودن تو
من به خندیدن تو محتاجم
دل داده ام بر باد بر هر چه بادا باد مجنون تر از طوفان تسلیم این بیداد
کردی وداعی تلخ با من شباهنگام تا یک نظر خورشید بر دیده ام افتاد
ای عشق ای عشق ای عشق نا فرجام ویرانه ام کردی راندی مرا از خود دادی مرا بر باد
میخوانمت ای جان در زیر این آوار چون در شبی مهتاب بردی مرا از یاد
میخوانمت ای جان در زیر این آوار چون در شبی مهتاب بردی مرا از یاد
با یک نگاه میگذرد
میگذرد …
سپید یا سیاه
سپید میگذرد یا سیاه میگذرد
دو پلک بی تو برایم دو ماه میگذرد
شبی که چشم تو را بوسه میزدم گفتم
که چشم های تو از این گناه میگذرد
دلم کبوتر جلد تو هست و میدانی
چه بر پرنده ی بی سر پناه میگذرد
من از گذشت نگاهت به عشق می دیدم
که عشق های تو با یک نگاه میگذرد
دلم کبوتر جلد تو هست و میدانی
چه بر پرنده ی بی سر پناه میگذرد
من از گذشت نگاهت به عشق می دیدم
که عشق های تو با یک نگاه میگذرد
بگو بگو در آن طرف میله های این زندان
سپید میگذرد یا سیاه میگذرد
سپید میگذرد یا سیاه میگذرد؟
این سرزمین گنجینه ای در خویش دارد
با عشق راه روشنی در پیش دارد
فردای روشن سهم ما از مهربانی است
مهر الهی لحظه ای از ما جدا نیست
ما مهر ایران را درون سینه داریم
با مهربانی الفتی دیرینه داریم
تا مهر ایران در دل ما جاودانه است
آینده این سرزمین هم عاشقانه است
تا مهر ایران در ریشه ی ماست
آرامش این سرزمین اندیشه ماست
بهار دلکش رسید و دل بهجا نباشد
از آنکه دلبر دمی به فکر ما نباشد
در این بهار ای صنم بیا و آشتی کن
که جنگ و کین با من حزین روا نباشد
صبحدم بلبل، بر درخت گل، بهخنده میگفت
نازنینان را، مهجبینان را، وفا نباشد
اگر که با این دل حزین تو عهد بستی
حبیب من، با رقیب من، چرا نشستی؟
چرا دلم را عزیز من، ز کینه خستی؟
بیا بَرَم شبی از وفا ای مه الستی
تازه کن عهدی که با ما بستی
ما دلشدگان خسرو شیرین پناهیم
ما کشتهی آن مهرخ خورشیدکلاهیم
صد شور نهان با ما، تاب و تب جان با ما
با ساز و نی، با جام می، با یاد وی
جمع مستان غزلخوانیم
همه مستان سراندازیم
سراندازیم سرافرازیم
جز این هنر ندانیم
که هرچه می توانیم
غم از دلها براندازیم
ما از دو جهان، غیر تو ای عشق نخواهیم
در این سر بی سامان، غمهای جهان با ما
شوری دگر اندازیم در میکده ی جان...
جوانی بهار هنرپروریست
سرآغاز تحصیل و دانشوریست
بیاموز فرهنگ فرزانگی
رها شو از آسایش خانگی
در آموختن سعی بسیار کن
به میدان درآ، پرتوان کار کن
از این دشت بیحاصل و پناه
مهارت تو را میرساند به راه
چون رود روان هرکه دلبسته است
به دریای علمی که پیوسته است
بیاموزد از خلق فن و هنر
به دانش برآرد ز دریا گوهر
تو کارآفرینی کن و سروری
بیاموز آیین دانشوری
تعهد، تخصص، مهارت، تلاش
به دست آر و فرمانبر خوش باش
نخواهد رسیدن به گرد تو کس
هنر نـزد ایرانیان است و بس
...
ایران به آتش می کشد خاموشی تاریخ را
هشیار پایان میدهد مدهوشی تاریخ را
ایران به شوق زندگی در مرگ رویینتن شده
مرد و زنش تلفیقی از ابریشم و آهن شده
ایران پر است از عاشقان، این گنجهای بیشمار
مرزیست پرگوهر ولی، با رنجهای بیشمار
در بند بنشانم ولی، از بندها آزاد شو
قلب مرا ویران کن و با خون من آباد شو
ما قرنها پای وطن، پیدا و پنهان ماندهایم
ما پای فرهنگی کهن، با نام ایران ماندهایم
ایران به آتش میکشد خاموشی تاریخ را
هشیار پایان میدهد مدهوشی تاریخ را
ایران به شوق زندگی در مرگ رویینتن شده
مرد و زنش تلفیقی از ابریشم و آهن شده
ایران پر است از عاشقان، این گنجهای بیشمار
مرزیست پرگوهر ولی، با رنجهای بیشمار
ایران به آتش میکشد...
ایران! فدای اشک و خندهی تو
دل پر و تپندهی تو
فدای حسرت و امیدت
رهایی رمندهی تو
رهایی رمندهی تو
ایران! اگر دل تو را شکستند
تو را به بند کینه بستند
چه عاشقان بی نشانی
که پای درد تو نشستند
که پای درد تو نشستند
کلام شد گلوله باران
به خون کشیده شد خیابان
ولی کلام آخر این شد
که جان من فدای ایران
تو ماندی و زمانه نو شد
خیال عاشقانه نو شد
هزار دل شکست و آخر
هزار و یک بهانه نو شد
ایران! به خاک خستهی تو سوگند
به بغض خفتهی دماوند
که شوق زنده ماندن من
به شادی تو خورده پیوند
به شادی تو خورده پیوند
ایران! اگر دل تو را شکستند
تو را به بند کینه بستند
چه عاشقان بی نشانی/ که پای درد تو نشستند
مادر من، مادر من، در طواف عطر تو خدا رو دیدم
مادر من، مادر من، با تو به شکوه و زیبایی رسیدم
آسمان در عمق چشمت ریشه دارد
خنده کن تا در زمین باران ببارد
من کجا و ترسم از دیوار و بن بست
تا که رد پای تو مرز بهشت است
لمس دستت لمس دریاست
با تو از هر سرابی در امانم
تا گلو در تبر، در خزانم
پیش تو من بهاری ناگهانم
مادر من، مادر من، سجده فرشته ها به دامن تو
مادر من، مادر من، راز خلقت در نگاه روشن تو
مادر من، مادر من، سجده فرشته ها به دامن تو
مادر من، مادر من، راز خلقت در نگاه روشن تو
شعلهها بر جمع زدن جز زندگی نیست
رسم پروانه به جز پروانگی نیست
عشق تو اما برای این جهان است
نقطه تلفیق خاک و آسمان است
لمس دستت لمس دریاست
با تو از هر سرابی در امانم
تا گلو در تبر، در خزانم
پیش تو من بهاری ناگهانم