آهنگساز: حسين عليزاده
دستگاه: مختلف
اجرا: ۱۳۷۰
انتشار: ۱۳۷۱
ت
گ
م
گ
ت
خ
ع
ض
پ
ساقیا؛ ساقیا؛ زدهام بادهی نابی که مپرس
جامی زدهام از چشم مهربان تو
سرخوش بردم خانه به خانه کو به کو
هر دم ز چشمانش، جرعهای از جان جهان
ریزد به گل من، روشنتر از عالم جان
ساقی چشمان او، پیمانه پیمانه عشق
ریزد به جام جانم
حرفی دارد، رمزی گوید، شیدا کند ما را،
یارا؛ یارا...
ساقی جامی دگر، آتش زان شعله ور
به یک نظر، به یک نظر، ما را ز دست ما ببر
د
ت
ما دلشدگان خسرو شیرین پناهیم
ما کشته ی آن مهرخ خورشیدکلاهیم
صد شور نهان با ما، تاب و تب جان با ما
با ساز و نی، با جام می، با یاد وی
جمع مستان غزلخوانیم
همه مستان سراندازیم
سراندازیم سرافرازیم
خبر این هنر ندانیم
که هرچه می توانیم
غم از دلها براندازیم
ما از دو جهان، غیر تو ای عشق نخواهیم
در این سر بی سامان، غمهای جهان با ما
شوری دگر اندازیم در میکده ی جان...
ا
ر
خ
پ
ت
ع
غ
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو
رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم
هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو
روان گوشهگیران را جبینش طرفه گلزاری است
که بر طرف سمن زارش همیگردد چمان ابرو
دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی
که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو
تو کافردل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو
ب
م
ه
و
م
گ
نظر شما چیست؟
«نظر شما مهم است؛ نظرتان را دیگران به اشتراک بگذارید»