آهنگساز: فرامرز پايور
دستگاه: دشتي
اجرا: ۱۳۵۸
انتشار: ۱۳۵۹
پ
آ
نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید
نشان داغ دل ما است لاله ای که شکفت
به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید
به یاد زلف نگونسار شاهدان چمن
ببین در آینه ی جویبار، گریه ی بید
بیا که خاک رهت لاله زار خواهد شد
ز بس که خون دل از چشم انتظار چکید
به دور ما که همه خون دل به ساغرهاست
ز چشم ساقی غمگین که بوسه خواهد چید
چه جای من که در این روزگار بی فریاد
ز دست جور تو ناهید بر فلک نالید
از این چراغ توام چشم روشنایی نیست
که کس ز آتش بیداد غیر دود ندید
گذشت عمر و به دل عشوه می خریم هنوز
که هست در پی شام سیاه صبح سپید
که راست سایه در این فتنه ها امید امان
شد آن زمان که دلی بود در پناه امید
صفای آینه ی خواجه بین کز این دم سرد
نشد مکدر و بر آه عاشقان بخشید
ت
گریه را به مستی بهانه کردم، شکوه ها ز دست زمانه کردم
آستین چو از دیده برگرفتم، سیل خون به دامان روانه کردم
ناله دروغین اثر ندارد، مرده بهتر زان کاو هنر ندارد
شام ما چو از پی سحر ندارد، گریه تا سحرگه من عاشقانه کردم
راز دل همان به نهفته ماند، گفتنش چو نتوان گفت نگفته ماند
فتنه بهتر یکچند خفته ماند، گنج غم بر دل خزانه کردم
باغبان چه گویم به ما چه ها کرد، کینه های دیرینه برملا کرد
دست ما ز دامان گل جدا کرد، تا به شاخ گل یکدم آشیانه کردم
د
آ
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
در نمیگیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوه جنات تجری تحتهاالنهار داشت
آ
ت
هنگام می و فصل گل و گشت چمن شد
دربار بهاری تهی از زاغ و زغن شد
از ابر کرم خطه ری رشک ختن شد
دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد
چه کج رفتاری ای چرخ، چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ، نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ
از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
در سایه ی گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
|خوابند وکیلان و خرابند وزیران
بردند به سرقت همه سیم و زر ایران
ما را نگذارند به یک خانه ی ویران
یارب بستان داد فقیران ز امیران
از اشک همه روی زمین زیر و زبر کن
مشتی گرت از خاک وطن هست به سر کن
غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن
اندر جلو تیر عدو سینه سپر کن
|از دست عدو ناله ی من از سر درد است
اندیشه هرآنکس کند از مرگ نه مرد است
|جانبازی عشاق نه چون بازی نرد است
مردی اگرت هست کنون وقت نبرد است
|عارف ز ازل تکیه بر ایام نداده است
جز جام به کس، دست چو خیام نداده است
|دل جز به سر زلف دلارام نداده است
صد زندگی ننگ به یک نام نداده است
ر
نظر شما چیست؟
«نظر شما مهم است؛ نظرتان را دیگران به اشتراک بگذارید»