آهنگساز: فرامرز پايور
دستگاه: افشاري، شور، سه گاه
اجرا: ۱۳۵۸
انتشار: ۱۳۵۹
پ
ر
آ
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنند
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه ی غیبم دوا کنند
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی است
آن به که کار خود به عنایت رها کنند
معشوق چون نقاب ز رخ در نمی کشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند
|بی معرفت مباش که در من یزید عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند
حالی درون پرده بسی فتنه می رود
تا آن زمان که پرده برافتد چه ها کنند
|می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار
صاحبدلان حکایت دل خوش ادا کنند
بگذر به کوی می کده، تا زمره ی حضور
اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند
|پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان
خیر نهان برای رضای خدا کنند
حافظ دوام وصل میسر نمی شود
شاهان کم التفات به حال گدا کنند
ر
ا
چ
بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت
واندر آن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
گفت ما را جلوه ی معشوق بر این کار داشت
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
در نمی گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه ی خمار داشت
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقه ی زنار داشت
|چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوه ی جنات تجری تحتهالانهار داشت
ت
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راهنمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
|تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری
احد بی زن و جفتی ملک کامروایی
|نه نیازت به ولادت نه به فرزندت حاجت
تو جلیل الجبروتی تو نصیر الامرایی
تو حکیمی، تو عظیمی، تو کریمی، تو رحیمی
تو نماینده فضلی تو سزاوار ثنایی
بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی
بری از بیم و امیدی بری از عیب و خطایی
|بری از خوردن و خفتن بری از شرک و شبیهی
بری از صورت و رنگی بری از عیب و خطایی
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شبه تو جستن که تو در وهم نیایی
|نبد این خلق و تو بودی نبود خلق و تو باشی
نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی
|همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری همه جودی و سخایی
|همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بکاهی همه کمی تو فزایی
|احد لیس کمثله صمد لیس له ضد
لمن الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی
|لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی
نظر شما چیست؟
«نظر شما مهم است؛ نظرتان را دیگران به اشتراک بگذارید»