آهنگسازان: محمدرضا لطفی، حسین کسایی
دستگاه: شور
اجرا: ۱۳۷۶
انتشار: ۱۳۷۶
پ
ت
چ
س
مرا می بینی و هردم زیادت می کنی دردم
تو را می بینم و میلم زیادت می شود هردم
به سامانم نمی پرسی نمی دانم چه سر داری
به درمانم نمی کوشی نمی دانی مگر دردم
نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
ندارم دستت از دامن بجز در خواب و آن دم هم
که بر خاکم روان گردی به گرد دامنت گردم
فرو رفت از غم عشقت دمم دم می دمی تا کی
دمار از من برآوردی نمی گویی برآوردم
|شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می جستم
رخت می دیدم و جامی هلالی باز می خوردم
|کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم
|تو خوش می باش با حافظ، برو گو خصم جان می ده
چو گرمی از تو می بینم چه باک از خصم دمسردم
ت
ت
س
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست
|در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه ی شطرنج رندان را مجال شاه نیست
بنده ی پیر خراباتم که لطفش دایم است
ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
این چه استغناست یارب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
چیست این سقف بلند ساده ی بسیار نقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
|صاحب دیوان ما گویی نمی داند حساب
کاندر این طغرا نشان حسبه اله نیست
|هرکه خواهد گو بیا و هرچه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
|بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست
|حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربی است
عاشق دردی کش اندر بند مال و جاه نیست
ت
ن
ق
س
ت
ت
نظر شما چیست؟
«نظر شما مهم است؛ نظرتان را دیگران به اشتراک بگذارید»