گروه: آوا
سرپرست گروه: محمد فیروزی
دستگاه: ماهور
اجرا: ۱۳۷۸
پ
س
ت
س
هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد
وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد
آن کس که دلی دارد آراسته معنی
گر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزد
گر سیل عقاب آید شوریده نیندیشد
ور تیر بلا بارد دیوانه نپرهیزد
آخر نه منم تنها در بادیه سودا
عشق لب شیرینت بس شور برانگیزد
بی بخت چه فن سازم تا برخورم از وصلت
بیمایه زبون باشد هر چند که بستیزد
فضل است اگرم خوانی عدل است اگرم رانی
قدر تو نداند آن کز زجر تو بگریزد
تا دل به تو پیوستم راه همه دربستم
جایی که تو بنشینی بس فتنه که برخیزد
سعدی نظر از رویت کوته نکند هرگز
ور روی بگردانی در دامنت آویزد
س
س
ت
س
س
ت
س
س
ت
ز من نگارم، خبر ندارد
به حال زارم، نظر ندارد
خبر ندارم من، از دل خود
دل من از من، خبر ندارد
کجا رود دل، که دلبرش نیست
کجا پرد مرغ، که پر ندارد
امان از این عشق، فغان از این عشق
که غیر خون جگر ندارد
همه سیاهی، همه تباهی
مگر شب ما، سحر ندارد
|بهار مضطر، مثال دیگر
که آه و زاری، اثر ندارد
جز انتظار و جز استقامت
وطن علاج دگر ندارد
|ز هر دو سر بر سرش بکوبد
کسی که تیغ دو سر ندارد
ر
نظر شما چیست؟
«نظر شما مهم است؛ نظرتان را دیگران به اشتراک بگذارید»