آهنگساز: محمدجواد ضرابيان
دستگاه: همايون
انتشار: ۱۳۸۲
ه
ن
مگر نسیم سحر بوی زلف یار من است
که راحت دل رنجور بی قرار من است
به خواب درنرود چشم بخت من همه عمر
گرش به خواب نبینم که در کنار من است
اگر معاینه بینم که قصد جان دارد
به جان مضایقه با دوستان نه کار من است
حقیقت آن که نه در خورد اوست جان عزیز
ولیک در خور امکان و اقتدار من است
|نه اختیار من است این معاملت لیکن
رضای دوست مقدم بر اختیار من است
اگر هزار غم است از جفای او بر دل
هنوز بنده ی اویم که غمگسار من است
درون خلوت ما غیر درنمی گنجد
برو که هرکه نه یار من است بار من است
|به لاله زار و گلستان نمی رود دل من
که یاد دوست گلستان و لاله زار من است
ستمگرا دل سعدی بسوخت در طلبت
دلت نسوخت که مسکین امیدوار من است
و گر مراد تو این است بی مرادی من
تفاوتی نکند چون مراد یار من است
خ
شد ز غمت خانه ی سودا دلم
در طلبت رفت به هرجا دلم
در طلب گوهر دریای عشق
موج زند موج چو دریا دلم
گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم، وای دلم وا دلم
در طلب ظهر رخ ماهرو
می نگرد جانب بالا دلم
فرش غمش گشتم و آخر ز بخت
رفت بر این سقف مصفا دلم
روز شد و چادر شب می درد
در پی آن عیش و تماشا دلم
آه که امروز دلم را چه شد
دوش چه گفته است کسی با دلم
از دل تو در دل من نکته ها است
آه چه ره است از دل تو تا دلم
|ای تبریز از هوس شمس دین
چند رود سوی ثریا دلم
ع
ح
بس که جفا ز خار و گل دید دل رمیده ام
همچو نسیم از این چمن پای برون کشیده ام
شمع طرب ز بخت ما آتش خانه سوز شد
گشت بلای جان من عشق به جان خریده ام
حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود
تا تو ز من بریده ای من ز جهان بریده ام
تا به کنار من بدی بود به جا قرار دل
رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیده ام
چون به بهار سر کند لاله ز خاک من برون
ای گل تازه یاد کن از دل داغدیده ام
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
د
س
دلا شبها نمی نالی به زاری
سر راحت به بالین می گذاری
تو صاحب دردی ناله سر کن
خبر از درد بی دردی نداری
بنال ای دل که رنجت شادمانی است
بمیر ای دل که مرگت زندگانی است
دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد، عشق ورزد، اشک ریزد
مباد آن دم که چنگ نغمه سازت
ز دردی بر نیانگیزد نوایی
مباد آن دم که عود تار و پودت
نسوزد در هوای آشنایی
ن
ت
س
ت
ت
ت
ت
ت
ت
نظر شما چیست؟
«نظر شما مهم است؛ نظرتان را دیگران به اشتراک بگذارید»