آهنگساز: اردشير كامكار
دستگاه: شور دشتي
انتشار: ۱۳۸۳
چ
چه دانستم که این سودا مرا زینسان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام براندازد میان قلزم پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فرو ریزد ز گردش های گوناگون
نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چونان دریای بی پایان شود بی آب چون هامون
|شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد، که چون غرق است در بی چون
|چه دانم های بسیار است لیکن من نمی دانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون
ن
ز حد بگذشت مشتاقی و صبرم در غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را
علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد
مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را
گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان
نبایستی نمود اول به ما آن روی زیبا را
چو بنمودی و بربودی ثبات از عقل و صبر از دل
بباید چاره ای کردن کنون این ناشکیبا را
چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که گر روزی
برآید از دلم آهی بسوزد هفت دریا را
مراد ما وصال توست از دنیا و از عقبی
وگرنه بی شما قدری نباشد دین و دنیا را
بیا تا یکزمان امروز خوش باشیم در خلوت
که در عالم نمی داند کسی احوال فردا را
|سخن شیرین همی گوید به رغم دشمنان سعدی
ولی بیمار استسقا چه داند ذوق حلوا را
م
گل در بر و می بر کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وآنکس که چو ما نیست در این شهر کدام است
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کنج خرابات مقام است
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است
ز
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم
و گر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم
|تو زهری زهر گرم سینه سوزی
تو شیرینی که شور هستی از توست
شراب جام خورشیدی که جان را
نشاط از تو، غم از تو، مستی از توست
به آسانی مرا از من ربودی
درون کوره ی غم آزمودی
دلت آخر به سرگردانی ام سوخت
نگاهم را به زیبایی گشودی
|بسی گفتند دل از عشق برگیر
که نیرنگ است و افسون است و جادو است
|ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهر است، اما نوش دارو است
|چه غم دارم که این زهر تب آلود
تنم را در جدایی می گدازد
از آن شادم که در هنگامه ی مرگ
غمی شیرین دلم را می نوازد
|اگر مرگم به نامردی نگیرد
مرا مهر تو در دل جاودانی است
|و گر عمرم به ناکامی سرآید
تو را دارم که مرگم زندگانی است
د
تا تو به خاطر منی کس مگذشت بر دلم
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم
من چو به آخرت روم رفته به داغ دوستی
داروی دوستی بود هرچه بروید از گلم
میرم و همچنان رود نام تو بر زبان من
ریزم و همچنان بود مهر تو در مفاصلم
حاصل عمر صرف شد در طلب وصال تو
با همه سعی اگر به خوان ره ندهی چه حاصلم
|باد به دست آرزو در طلب هوای دل
گر نکند معاونت دور زمان مقبلم
|لایق بندگی نیم بی هنری و قیمتی
ور تو قبول می کنی با همه نقص فاضلم
|مثل تو را به خون من ور بکشی به باطلم
کس نکند مطالبت زان که غلام قاتلم
|کشتی من که در میان آب گرفت و غرق شد
گر بود استخوان برد باد صبا به ساحلم
|سرو برفت و بوستان از نظرم به جملگی
می نرود صنوبری بیخ گرفته در دلم
فکرت من کجا رسد در طلب وصال تو
این همه یاد می رود از تو هنوز غافلم
|لشکر عشق سعدیا غارت عقل می کند
تا تو دگر به خویشتن ظن نبری که عاقلم
پ
ای با من و پنهان چو دل، از دل سلامت می کنم
تو کعبه ای هر جا روم، قصد مقامت می کنم
هرجا که هستی حاضری، از دور بر ما ناظری
شب خانه روشن می شود، چون یاد نامت می کنم
گه همچو باز آشنا بر دست تو پر می زنم
گه چون کبوتر پر زنان آهنگ بامت می کنم
گر غایبی هردم چرا آسیب بر دل میزنی
ور حاضری پس من چرا در سینه دامت می کنم
دوری به تن لیک از دلم اندر دل تو روزنی است
زان روزن دزدیده من چون مه پیامت می کنم
|ای آفتاب از دور تو بر ما فرستی نور تو
ای جان هر مهجور تو جان را غلامت می کنم
من آینه ی دل را ز تو این جا صقالی می دهم
من گوش خود را دفتر لطف کلامت می کنم
در گوش تو در هوش تو و اندر دل پرجوش تو
این ها چه باشد تو منی وین وصف عامت می کنم
ای دل نه اندر ماجرا می گفت آن دلبر تو را
هرچند از تو کم شود از خود تمامت می کنم
ای چاره در من چاره گر، حیران شو و نظاره گر
بنگر کز این جمله صور، این دم کدامت می کنم
گه راست مانند الف گه کژ چو حرف مختلف
یک لحظه پخته می شوی یک لحظه خامت می کنم
گر سال ها ره می روی چون مهره ای در دست من
چیزی که رامش می کنی زان چیز رامت می کنم
ای شه حسام الدین حسن می گوی با جانان که من
جان را غلاف معرفت بهر حسامت می کنم
ت
س
ت
ق
آ
س
ت
ر
نظر شما چیست؟
«نظر شما مهم است؛ نظرتان را دیگران به اشتراک بگذارید»
یادداشتهای بازدیدکنندگان
محمدحسین ساجد
1396/12/07
بسیارزیبا وارزشمند .