آریا عظیمینژاد نوازنده سه تار و آهنگساز؛ دانشآموخته در محضر اساتیدی چون «جلال ذوالفنون»، «محمود تاجبخش» و «علی اصغر زندوکیل»، «فرهاد فخرالدینی» و «مصطفی کمال پورتراب». آریا با ساخت موسیقی فیلم «میم مثل مادر» در سینما و «او یک فرشته بود» در تلویزیون توانست به جمع آهنگسازان برتر ایران راه یابد.
حرم آنجاست که داغ دلی از تیر گرفتی حرم آنجاست که آب از لب شمشیر گرفتی
حرم آنجاست دلم کو که برای تو بمیرد نظر مرهمتی کن که دعای تو بگیرد
نظر مرهمتی کن که دعای تو بگیرد
تو همانی که محال است دلی را بخراشی حرم آنجاست که باشم حرم آنجاست که باشی
حرم آنجاست حرم آنجاست حرم آنجاست حرم آنجاست
به تماشای درخشانی لدسته رسیدم به هوای نظری از تو دمیدم
تنو جان را به سر چشمه ی توحید کشیدم تنو جان را به سر چشمه ی توحید کشیدم
سر مویی به شکار دله عشاق رها کرده ای و باز چه ها کرده ای زمزمه منارو تو ای .. منارو
تو ای حسرت مجروح هزاران دله عاشق که سپردند به درگاه تو سر را
حرم آنجاست که دلهای شتابان به هواداری طوفان نگاهت بدمند و برسانند
لب تشنه ی یارا به زلال نظر پاک تو ای ماه
که با آه غبار از دل جهل همه بردی و گشودی به نگاهی در فردوس خدا را
و به دوزخ نظر تند تو فرمود حرامی به دل و دست و زبانی
که شدم خادم تشنیف گلویت خادم تشنیف گلویت خادم تشنیف گلویت
سپر حرمت ایوان تو شد دست و زبانم نگرانم که نخواهی وای نگرانم نتوانم نتوانم
تو همانی که محال است دلی را بخراشی حرم آنجاست که باشم حرم آنجاست که باشی
چشمه های خروشان تورا میشناسند
موج های پریشان تورا میشناسند
رضا جان
پرسش تشنگی را تو آبی جوابی
ریگ های بیابان تورا میشناسند
کاش من هم عبور تورا دیده بودم رضا جان
کوچه های خراسان تورا میشناسند
چشمه های خروشان
موج های پریشان
کوچه های خراسان تورا میشناسند
کاش من هم عبور تورا دیده بودم
چشمه های خروشان
موج های پریشان
کوچه های خراسان
تورا میشناسند
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو
رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم
هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمن زارش همیگردد چمان ابرو
دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی
که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو
تو کافردل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو