هرکه هستی باش می پرستی باش
دل نبستی باش
مهر من افتد به دلت ای کاش
ای لبت باده مستی ساده
درد آماده داغ تبت بر تنم افتاده
ای حریق تنت جان مرا سوخته
ای لبت طعم عسل را به من آموخته
نقش اندام مرا از تو تراشیدن
ای چو پیراهن من بر تن من دوخته
هرکه هستی باش می پرستی باش
دل نبستی باش
مهر من افتد به دلت ای کاش
ای لبت باده مستی ساده
درد آماده داغ تبت بر تنم افتاده
موج گیسوی تو دستان مرا غرق کرد
با نگاه تو نگاهم به جهان فرق کرد
شرح دل دادگیام را همه فهمیدند
حال من را همه از چشم تو پرسیدند
منِ دیوانه شوم افسانه چو شبی
ز طرب بزنم خرمن گیسوی تو را شانه
هرکه هستی باش می پرستی باش
دل نبستی باش
مهر من افتد به دلت ای کاش
ای لبت باده مستی ساده
درد آماده داغ تبت بر تنم افتاده
هرکه هستی باش می پرستی باش
دل نبستی باش
مهر من افتد به دلت ای کاش
ای لبت باده مستی ساده
درد آماده داغ تبت بر تنم افتاده
من واقعیتم یا تندیسی از سرابم
من را چگونه دیدی با این همه نقابم
مستم تمام روز و مستم تمام شب را
من استفاده کردم از حقه انتخابم
حجم پیاله ات را دریا اگر بگیری
امشب تمام آن را پر میکند شرابم
من یوسفم زلیخا عاشق اگر که باشی
امشب نمیگذاری با پیرهن بخوابم
در حال رقص دائم با گریه ی مدامم
یا این شراب خوب است یا اینکه من خرابم
هم زندگی به من داد هم کشت عشق ما را
با این حساب یعنی با عشق بی حسابم
مستم کن آنقدر که هیچ از خودم نفهمم
من عقل را کنار از یک لحظه بر نتابم
در حال رقص دائم با گریه ی مدامم
یا این شراب خوب است یا اینکه من خرابم
من واقعیتم یا تندیسی از سرابم
من را چگونه دیدی با این همه نقابم
در حال رقص دائم با گریه ی مدامم
یا این شراب خوب است یا اینکه من خرابم